الهی مامان فدات شه. دیشب تو آشپزخونه داشتی راه میرفتی. یهو زمین خوردی. اومدم بلندت کردم دیدم از بینیت داره خونه میاد. خیلی ترسیدم. دست و پامو گم کردم . باز خوبه بابایی با آرامش خاطر تو رو بغل کرد وبینی تو شست. ولی من که دیگه اصلا نمیدونم چکارم شده بود. فشارم افتاده بود و احساس ضعف میکردم. تا آخر شب حواس من و بابایی بهت بود که مبادا دوباره زمین بخوری و خدایی نکرده دوباره بینی ت خونی بشه. خدایا خودت مواظب دختر گل من و همه نی نی کوچولوهای دیگه باش. خدایااااااا شکرت ...